-
....
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1398 22:46
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند "مثنوی مولوی"
-
همین نارنجیها
جمعه 4 بهمنماه سال 1398 19:52
یالطیف امروز 1398/11/04 سلام این متن غمگین نیست :) مدتی نبودم، شاید هفت روز، تمامش را مقابل غم و نومیدی ایستاده بودم تا مبادا این زمین تاریک از سرد شدنم خشنود شود، هنوز تمام نشده و شاید حتی شکست بخورم ولی این من خواهم بود که ماهیت حتی شکست را نیز برای خود تعریف خواهم کرد، ذات من بیشتر تصمیمات و ارادهی من است تا...
-
عنوان کوفتی
پنجشنبه 26 دیماه سال 1398 12:36
کدام صدا کدام دوست داشتن، کدام خاطره کدام جنگ؟ من مقصر نیستم، میگویند چرا در انتظار معجزهای؟ معجزه؟، تلاشهای من به مانند مورچهای در تاریکی گم شدند هر کاری که کردم، امیدهایم، تمام علایقی که در درونم بود، همه باطل بود، و هر کدام قسمتی از این عمر باطل را پوشانیدهاند، حتی امروز میدانم که امیدم به معجزه قسمتی از این...
-
..
یکشنبه 22 دیماه سال 1398 00:18
همینکه تیرها از روبرو میآیندهمینکه خود را بر آنان میکوبمهمینکه من هرگز یاد نمیشومگواه این است که این تنهاییتنهاییِ یک کوه است
-
امشب با زمستان
پنجشنبه 19 دیماه سال 1398 00:28
---------یالطیف------------امشب کلی با زمستان برف و شاخههای یخزده گفتیم و خندیدیم، دانههای برف چقدر از دیدنم خوشحال بودند و دورم میچرخیدند، حس میکنم یکی از این شاخههای یخ زده عاشقم شده که دعایش هر شب برای دیدنم مستجاب میشود ، زمین سخت لغزان بود ولی دوستم شب کنارم بود هوایم را داشت من و شب آنقدر به هم نزدیکیم که...
-
چراهایی از گذشته متصل به امروز و فردا
چهارشنبه 18 دیماه سال 1398 02:44
======================یالطیفآهنگ متن Anathema - Transacousticپنج دقیقه مانده به پایان هفدهم دی، شد چهار دقیقه، میدانم که این بدترین نوشته من خواهد بود ولی شاید برایم مهمترین است، پنج روز از رفتنشان گذشته، خانه خالی و ساکت است تا دو روز دیگر که از مشهد برمیگردند، پنج روز پیش رفتند بدون من، همیشه همین بوده همیشه همین...
-
محروم
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 19:16
============================================یا لطیفآهنگی برای این متنمحروم از معجزهی مرگ، نشستهام درون اتاق مرگ، در باز است ولی مقصدی جز این اتاق برای رفتن نمیبینم، سرد و گنگ، سرد و بیپاسخ به خود، در این وهم ، خوابم نمیبرد که نمیبرد که نمیبرد، این اتاق پراز فریادهایی خاموش، پر از خاطراتی است که نیستند، پر از من،...
-
یک تکه امید که امشب نصیبم شد
شنبه 7 دیماه سال 1398 23:20
او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش میفرستد؛ تا ابرهای سنگینبار را (بر دوش) کشند؛ (سپس) ما آنها را به سوی زمینهای مرده میفرستیم؛ و به وسیله آنها، آب (حیاتبخش) را نازل میکنیم؛ و با آن، از هرگونه میوهای (از خاک تیره) بیرون میآوریم؛ این گونه (که زمینهای مرده را زنده کردیم،) مردگان را (نیز در...
-
همین
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 12:26
آهنگ سرما و سکوت...................................................................این تنهایی را ببین ، ای ظالم، این مظلوم را در خودت ببین، این سکوت را نمیشنوی؟، باید فریاد بزنی "ظَلَمتُ نَفسی"،اسیری در چنگال های ظالم خودت،هیچکس در زندگی تو نیست که بتواند نقش ظالم را بازی کند این دنیای دروغین را خودت برای...
-
سقف سفید
سهشنبه 3 دیماه سال 1398 19:06
آهنگ متن تاریخ این نوشته را فقط خودم میخواهم بدانم و اینکه من همیشه لحضهها را با این املا مینویسم.............................................................................یالطیف................................ چشمانت را باز میکنی هوا روشن شده، تو خوابت برده بود، نمیدانی کِی نمیدانی چگونه، اصلا تو کجا بودی؟ همینجا...
-
هنوز بی عنوان
سهشنبه 3 دیماه سال 1398 18:37
آهنگ متن(همان آهنگ متن سقف سفید)(من لحضه را همیشه با این املا مینویسم).............................................یالطیف...............................این لحضهی پایان جنگ است؟ یا سکوت قبل از طوفان؟، نمیدانم این سکوت قلبم از ترس است یا ناامیدی، اگر امروز یک نتیجه است نمیدانم سقوط است یا عروج، شروعش یا پایانش،...
-
از پاییز تا انزوا
جمعه 29 آذرماه سال 1398 02:41
هی پاییز هی توهم شاعران، امروز هم روز برخواستن از خواب توست، روز فرو رفتن در خواب زمستان، شاعران متوهماند تقصیر تو نیست، ابیاتشان جرثومههای توهماند تقصیر تو نیست، کمی دروغ برای تحمل این زندگی لازم است ولی دروغی که مادر امید و امیدی که مادر ناامیدی است، چرا لازم است؟ حقیقت، تلخ تر از زهر است، حقیقت تصمیم میگیرد،...
-
هیولا
یکشنبه 3 آذرماه سال 1398 22:16
هرچه پیشتر میروم جملاتم کوتاهتر میشوند، برخی از آنها به تکه فعلی ساده تقلیل یافتهاند برخی از آنها نیز زیر خروارها سکوت سرد دفن شدهاند، برخی نگاهی کوتاه شدهاند برخی یک حواس پرتی، برخی دیگر نیستند و نخواهند بود، نمیدانستم که جملاتمان نیز نفس میکشند و گاهی میمیرند،گاهی با یک نگاه ،گاهی با نامهای که مچاله میشود...
-
بنفش نارنجی آبی آسمانی
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 00:11
من میبینم، دختری را پشت پنجرهای، از آن بالا گذر رهگذران را در آن راه شیبدار و پلهای مینگرد،ولی هیچکدامشان را نمیبیند هیچ رهگذری نیز نگاهی به پنجرهی بالای سرش نمیاندازد، او مرا میبیند،مرا میشناسد، لبخند ملایمش را وقتی که به او فکر میکنم میبینم او زود خیال مرا حس میکند،دلم تنگش است، شهری که هیچوقت هوایش را تنفس...
-
و خطی رویش میکشم
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 01:52
میشود چراغ ها را خاموش کنی؟ این نور اذیتم میکند، تنهاییم را نشانم میدهد، میگویند درد و دل کن، من به این مسئله به شدت کافر شدهام،شاید بی ارزشترین کار دنیا همین دردودل کردن است، حرف بزنم که سرشان را تکان دهند؟ آری درکت میکنیم، نه من نمیخواهم تو درک کنی درک تو برایم مهم نیست درک تو پشیزی نمی ارزد، میدانی چه میگویم؟...
-
من از پایان گذر کردهام
شنبه 18 آبانماه سال 1398 11:22
میخواستم تمامش کنم، میخواستم خاموشش کنم، یادم آمد تمامش کردهاند، دیگر این منجر به پایان نمیشود من از پایان گذر کردهام، این سکوتی خلق نخواهد کرد، برای آنان که نمیشنوند سکوت بیمعناست، من به این مرگ محکوم شدهام ، راه گریزی از آن ندارم ،مردهام ، ولی هنوز نفس میکشم، میبینم ،میشنوم، خواب ندارم ، مرا از آرامش مرگ محروم...
-
مهم است؟
یکشنبه 5 آبانماه سال 1398 23:02
آسمان که ابری میشود ، سرما که از میان درختان تیره و خیس میروید ، شیشههای خاکستری را که بخار میگیرد ، مردم به خانههایشان برمیگردند، شهر خالی میشود،مردم به خانههایشان برمیگردند تا زیر یک پتو کنار شعلههای داغ و زنده آتش آرامش را بغل کنند ، و بیارامند، آنها به خانه هایشان برمیگردند تا بخندند ،تا از یک فنجان چای داغ...
-
توهم
سهشنبه 23 مهرماه سال 1398 08:52
یا لطیف من از هرچیزی توهمش را دارم، چند روز پیش توهم سرماخوردگی، امشب توهم سردرد، توهم سرگیجه، توهم تشنگی تقریبا همیشه هست ،توهم سیری، سیری از همه چیز، شاید عجیب ترینشان توهم نفس کشیدن است، گاهی به خود می آیم و میبینم که ساعتهاست نفس نکشیدهام ولی توهمش را داشتهام، همین حالا هم توهم تفکر میکنم که مینویسم توهم...
-
و زندگانی را به مانند مرگ به آغوش میکشم
دوشنبه 22 مهرماه سال 1398 13:52
یا لطیف برخی اوقات از اینکه اینقدر به نیستی نزدیک شدهام خوشحال میشوم از اینکه کل مسیر را سربه پنجره اتوبوس میچسبانم و به آسمان مینگرم و به چیزهایی که نیست، شاید کسی بگوید که او تنهاست که اینگونه است، غافل از اینکه این سخن صرفاً در جهت فراموش کردن تنهایی خویش است آخر چه کسی تنها نیست؟، آری خوشحال میشوم از اینکه اینقدر...