راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

تنهایی مفهومی است ثابت.

«یا لطیف»


نظرت را درباره کمی نفس کشیدن میخواستم بپرسم؟ شاید برای  نفسهایی خالی از فکر و خیال هوای بارانی چندان مهربان نباشد از آنجا که میخواهم کمی درباره تنهایی حرف بزنم و بهتر است آسمانی در خیال و آنسوی پنجره‌ی اتاقمان نباشد.

تنهایی مفهومی است ثابت که فقط درک ما از آن تغییر میکند، برای انسانی که از عقلش کاسته نمیشود مدام بر حس تنهایی‌اش افزوده میشود، تنهایی مفهوم ماست و سایر ادراک ما از زندگی شاخه‌های آن ، فکر میکنم که حتی ابدیت نیز بدون تنهایی اندکی می ‌لنگد.


شاید در نگاه اول این اندیشه‌های من کمی تلخ به نظر آیند ولی بنظر من اتفاقا میتواند پاسخ و دارو باشد، کمی تلخ با نتیجه‌ای اندک شیرین ، مثلا انسانی که از پذیرش تنهایی اش اجتناب ورزد چگونه خویش را دوست بدارد از آنجا که نمیخواهد با خود تنها بماند که این بایستی فقر درونی انسان را بیشتر و بیشتر کند و برای انسانی که خود را نمیتواند تحمل کند لذتهای بیرونی بیشتر حکم مُسکنهایی را دارند که مدام باید مصرف شوند بیشتر و بیشتر، حال به این فکر کن که آیا ممکن است انسانی بی‌آنکه تنهایی را درک کند بتواند عاشق شود؟ بدون درک تنهایی چگونه میتوان دیگری را مفهومی مستقل یافت عطرش را فهمید نگاهش را دید حتی وقتی که نیست حتی قبل از آمدنش، این را از آنجا گفتم که عشق را قابلیت و رشدی درونی میدانم تا رویدادی تصادفی و بی زحمت.


میدانی انسانی که بیشتر خود را میشناسد بیشتر احتمال دارد که عاشق شود و هر چه بیشتر این توانایی را پیدا میکند تنها نبودن بیشتر بر او سخت میگردد از آنجا که شناخت والاتر، تعهدی والاتر در این مورد ایجاد میکند چرا که این شناخت مُعین خواسته او و عشق به نوعی عین تنهایی اوست.


در نهایت پیام اخلاقی این همه حرف را شاید بتوان اینگونه بیان کرد که اگر ما تنهاییِ خود را پذیرفته و در نتیجه خود را بیشتر بشناسیم آنگاه احتمالا بتوانیم خود را بیشتر دوست داشته باشیم چرا که تنها با این فهم بهتر میتوان خود را تبدیل به دنیایی قابل تحمل تر و مستقل تر ازدنیای بیرونی تبدیل کرد حداقل برای اندکی آرامش واقعی و مستقل.


(*شاید بهتر باشد در مورد این کلمه عشق چند روز بعد اگر قسمت شد دوباره بنویسم)

تبریک عید

سلام عید همتون مبارک امیدوارم که همیشه شادکام و پاینده باشید 

خبر خوب اینه که دارم حتی با خودم غریبه میشم

 انزوایی حتی بر علیه خودم

1402/11/30

Metamorphosis

موقت

نیازی به گفتن نیست از آنجا که نیازی به فهمیده شدن نیست از آنجا که انتظاری در کار  نیست از آنجا که  توهمی درکار نیست.

Midnight Blue

Addicted to the past, to pains and painkillers, to nocturnal and blue dreams, to crazy fantasies.  As if life is against my concept and meaning, life is a deep forgetting about me.

You know, I'm not afraid because I don't care about myself anymore Because what happens if I am forgotten from one moment to the next?!.

  Obviously, I'm not looking for pleasure anymore, if someone else lives instead of me, what happens in the end won't make sense to me, just like all the stories I heard, because they simply weren't for me.

  No matter how much I turned up the volume of the song, the quiescent silence still suffocated me, And the more I watched, the more I found myself blind. my breaths never reached my heart, Like the whole story, it was never mine. I looked back a lot, but I didn't find that moment when my soul left me alone. I don't need to write this text beautifully or even finish it, or like all my texts, it didn't need to be written. Maybe the only reason I wrote this was that I knew nothing about it.

حیوانیت و انسانیت (کمی ناپسند اندکی زشت)

یا لطیف ....

 

انسان موجودی است که اراده بر کنترل غرایز حیوانی خویش دارد، او با تعاریف و ارزش گذاری هایی در پی تسلط بر حیوانیت خویش است و پیروزی بر غریزه مرز میان ما و حیوانات را آفریده و اختیار مفهوم پیدا میکند. امروز در بستر های مجازی شاهد ولنگاری هایی هستیم با توهم روشن فکری همراه با نقض ارزشهایی اجتماعی یا فردی، ارزش‌هایی که بر ضد غرایز حیوانی هستند. نه اینکه به دنبال تعادل و صلحی با غرایزشان باشند نه، بلکه خواست شان آزادی کامل غرایزشان است و میدانیم که برخی از این غرایز حدی ندارند و مدام شدت می‌ یابند و معمولا داستان روشن فکرهای امروزی اینگونه است که غرایز خویش را به عنوان ارزش و مدنیت به خورد بقیه بدهند.

غرایز حیوانی صرفا ارزش حیوانی دارند نه انسانی، مفهوم حیوانی مفهومی است که هست و مفهوم انسانی مفهومی است که خلق میشود  پرورش می‌یابد و حاصل اختیار است که نتیجه و همزمان عامل آزادی از غریزه است، از همین رو امروزه در جامعه برخی تفکرات، محصولاتی را ارائه میدهند که شما در آن کمبود یا نبود ارزشها و زیبایی های انسانی را مشاهده میکنید محصولاتی چون سبک روابط، پوشاک ، فرهنگ تغذیه و حتی فرهنگ همزیستی، در نهایت این نوع تفکرات تمام انسان را از طریق غرایز حیوانی ارزشگذاری میکند، این روزها کمی سخت است که یک فرد خواستار مشاهده ارزشهای انسانی در سطح جامعه باشد ولی ناامیدی بر او راه پیدا نکرده باشد.

همه فکر میکنند که انسان امروزی موجودی بهتر و آرام تر از انسان دیروزی است اما انسانی که در شرایطی اهلی تر و مدنی تر بیشتر از گذشتگان در جهت آزادی غرایزش متمایل است چگونه در شرایط دشوارتر دیروزی آنهم به همراه وجود عواملی چون رسانه‌ها که مشوق آزادی حیوانی‌اند موجودی خطرناک تر نباشد.