...................................................................
این تنهایی را ببین ، ای ظالم، این مظلوم را در خودت ببین، این سکوت را نمیشنوی؟، باید فریاد بزنی "ظَلَمتُ نَفسی"،اسیری در چنگال های ظالم خودت،هیچکس در زندگی تو نیست که بتواند نقش ظالم را بازی کند این دنیای دروغین را خودت برای خود ساختی نگاه کن تو بیگانهای ، کسی را جز خود نداری،نه، تو حتی خودت را نیز نداری،اصلا کسی اینجا نیست که کلمهی تنهایی معنایی داشته باشد، همهاش را ببین ، خیالاتی که ساختی عقایدی که از هیچ آفریدی ولی کسی جز تو آن عقاید را و آن وهمها را ندارد ، نکند میخواهی با نوشتن از خود ناچیزت فرار کنی؟، واقعیت یکتا قاطع و بی رحم است از این وهمها رها شو تو کسی نیستی، چیزی یا کسی وجود ندارد که منهایش باشی حتی خودت،آخر چه داری؟ هیچ، آخر دنیای دروغی که ساختهای چه ارزشی دارد؟ دنیایی که در آن بیگانهای چه ارزشی دارد؟البته بیگانه اینجا از وجود نمیآید از نبود میآید، نبود یک مفهوم، تو در هیچ کدامشان نیستی، اینکه این نوشته را بفهمند چه ارزشی دارد؟میفهمی؟ نه ، تا ابد نفرین خیالات مسموم در ذهنت خواهد ماند، نمیتوانی خیالات و نقشهای خیالی زندگی را رها کنی نمیتوانی، نیستی که به دیگران توضیحش دهی، نیستند که بشنوند،آخر چه چیزی ارزش گفتن و شنیدن را دارد وقتی که به این دنیای دروغینت میچسبد، آمدم چیزی بنویسم ولی همهاش یک فرار است، یک پناه بردن است از دروغی به توضیح دروغ، از یک وهم به وهمی دیگرچیزی برای دانستن نیست.