هی پاییز هی توهم شاعران، امروز هم روز برخواستن از خواب توست، روز فرو رفتن در خواب زمستان، شاعران متوهماند تقصیر تو نیست، ابیاتشان جرثومههای توهماند تقصیر تو نیست، کمی دروغ برای تحمل این زندگی لازم است ولی دروغی که مادر امید و امیدی که مادر ناامیدی است، چرا لازم است؟ حقیقت، تلخ تر از زهر است، حقیقت تصمیم میگیرد، حقیقت بین شعرها و داستانهای شیرین نیست.
شیاطین لبخندهای زیبایی دارند در حالی که کثافت و پوچی از افکارشان میبارد در حالی که تو را کثیف مینامند اگر چشمان تیزی داشته باشی خواهی دید چشمانی را که تو را شیطان مینامند، انسانها کاری کردهاند که شیطان امروز میتواند به مانند خدا با لبخندی بگوید من همهجا هستم همه ذکر مرا میگویند، از رگ گردن نزدیکتر، من قلب شما دیدگان شما لبخندهایتان و در نهایت من خود شما هستم،روزی قلب انسانها به منزله قلعه آنها بود ولی امروز نمیخواهم در موردش حرفی بزنم تحملاش را ندارم، روزی قلب انسانها زیر تعهداتشان را امضا میکرد امروز زندگی یک سری تعهدات مادیست، آنها از تنهاییشان میگریزند چرا که خود را دوست ندارند چرا که از درون فقیراند و در تنهایی با این حقیقت روبرو میشوند، آنها آنقدر فقیراند که معنای تنهایی را نیز گاهی نمیفهمند ،گاهی نه ، اغلب.
انسانها ترجیح میدهند که با مقایسه خود با دیگری با زندگی در خانه گران قیمت با نگاه کردن به حساب بانکی پر مقدار خود احساس خوشبختی کنند، ترجیح میدهند رو به بیرون بنگرند نه به درون پوچشان، آنها از درون خود لذتی نمیبرند چرا که توان ذهنیاش را ندارند که اگر داشتند به احتمال زیاد در تنهایی و سکوت به سر میبردند، معمولا انسانهایی با باورهایی آرمانی روزی به تنهایی پناه میبرند چرا که روزی حقیقت روابط میان انسانها را خواهند پذیرفت،روابط مادی،دنیا کثیف حقیر و فقیر است، تنهایی برای آنها بسیار کم ارزشتر از غذای نفوسشان است، مبتلا به انواع گرسنگیهایند و به دلیل عدم برخورداری از ذهن راستگو انواع ضعفها را با رضایت خویش مبتلا شدهاند، انسانهایی که در درون به اندازه کافی غنی هستند یعنی کسانی که در تنهایی در دیدار با خود خود حقیقی آزاد و واقعیشان را دارای غنای فراوان میبینند دیگر به مانند دیگران با اجتماع پیوند نمیخورند ، درون جامعه هستند ولی از جامعه نیستند،دلیلش خود جامعه هست نه آنها، جامعه آنها را جذب نمیکند آنها نمیگریزند ارتباط زیاد با جامعه معمولا جز تلخی چیزی برایشان ندارد، طعم این لذات که از دیدار با خود و فکرشان در تنهایی نصیبشان میشود برایشان جایگاهی بسیار والاتر از گرسنگیهایشان دارد، چرا که جنسشان ذهنی است ،لذات ذهنی بالاترین و حقیقی ترین و مستقیمترین نوع لذاتاند، این گونه شخصیتها دل که میبندند گرسنگیهایشان را در آن تاثیر نمیدهند احساسشان صادق و بدون وابستگی به مادیات فانی و در نتیجه خود غیرفانی است ، ولی این به معنای دستیابی آنها به عشق واقعی و آرمانی نیست چرا که در تنهایی احساساشان را تایید میکنند و به عبارت آسانتر آنها در دنیای خودشان که نیاز چندانی به مادیات برای سعادت در زندگی ندارند احساسشان را اعتبار میبخشند حال که بیرون از تنهایی و بیرون از آنها مردم تابع روابط مادیاند و این حقیقتی است که منتظر قلب و چشم و گوش آنهاست و اغلب باعث تنهاتر شدن آنها میشود یا بهتر است بگویم تعداد چنین انسانهایی بسیار کم است ولی قلبشان بسیار ساده است چرا که آرمان گراست پس اینکه احساسشان در مورد کسی باشد که مثل خودش از درون غنی نیست احتمال بسیار بالایی دارد که نتیجهای تلخ ولی ارزشمند را به همراه دارد، از طرفی این آرمانگرایی معمولا باعث وفاداری آنها میشود وفاداری به خودشان قلبشان تعاریفشان و دوست ندارم اینرا بگویم به احساساتشان، همین است که میگویم معمولا تنهاتر میشوند و یا مدتی را حتی از خود متنفر میشوند چرا که آن وفاداریها به تضاد با هم درمیآیند و با هم میجنگند همین است که او مدتی از خود میگریزد چرا که اندیشه آرمانی قبل از هر کسی خود شخص را مقصر میشناسد ولی در نهایت وفاداری به خود باعث نمیشود زیاد از خود دور شود، روزی حقیقت را باور میکند حتی اگر هنوز احساساتش برایش مقدس باشند ،بله عموم انسانها هم از جنبهی فکری و هم از جنبهی احساسی از این گونه افراد پایینتراند چرا که افکار و احساساتشان نتیجه بیرون از خودشان است نه از درونشان و در نتیجه هم فکرشان و هم حسشان ریشههای اصالت را ندارند آنها مبتلای کامل به چیزی وحشتناک به اسم جبر اجتماع میشوند، ای کاش انسانها میدانستند بیرون از خودشان هیچ خوشبختیی وجود ندارد آنکه از درون پوچ است از بیرون سیر نمیشود فقط مست و گیج میشود ولی این آرامش نیست صرفا نوعی فراموشی وحشتناک است که در نهایت تمام ارزشهای یک انسان را میپوساند چیزی ظاهری میشود با درونی پوک و پوسیده،اغلب انسانها برای دفاع از خودشان میگویند که "ما از واقع بینان هستیم" ، واقعیت در درون شماست بلی جامعهی مادی و پوچ همان درون شماست واقعیت شماست چیزی که میدانم تغییرش معجزه است.