راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

Midnight Blue

Addicted to the past, to pains and painkillers, to nocturnal and blue dreams, to crazy fantasies.  As if life is against my concept and meaning, life is a deep forgetting about me.

You know, I'm not afraid because I don't care about myself anymore Because what happens if I am forgotten from one moment to the next?!.

  Obviously, I'm not looking for pleasure anymore, if someone else lives instead of me, what happens in the end won't make sense to me, just like all the stories I heard, because they simply weren't for me.

  No matter how much I turned up the volume of the song, the quiescent silence still suffocated me, And the more I watched, the more I found myself blind. my breaths never reached my heart, Like the whole story, it was never mine. I looked back a lot, but I didn't find that moment when my soul left me alone. I don't need to write this text beautifully or even finish it, or like all my texts, it didn't need to be written. Maybe the only reason I wrote this was that I knew nothing about it.

حیوانیت و انسانیت (کمی ناپسند اندکی زشت)

یا لطیف ....

 

انسان موجودی است که اراده بر کنترل غرایز حیوانی خویش دارد، او با تعاریف و ارزش گذاری هایی در پی تسلط بر حیوانیت خویش است و پیروزی بر غریزه مرز میان ما و حیوانات را آفریده و اختیار مفهوم پیدا میکند. امروز در بستر های مجازی شاهد ولنگاری هایی هستیم با توهم روشن فکری همراه با نقض ارزشهایی اجتماعی یا فردی، ارزش‌هایی که بر ضد غرایز حیوانی هستند. نه اینکه به دنبال تعادل و صلحی با غرایزشان باشند نه، بلکه خواست شان آزادی کامل غرایزشان است و میدانیم که برخی از این غرایز حدی ندارند و مدام شدت می‌ یابند و معمولا داستان روشن فکرهای امروزی اینگونه است که غرایز خویش را به عنوان ارزش و مدنیت به خورد بقیه بدهند.

غرایز حیوانی صرفا ارزش حیوانی دارند نه انسانی، مفهوم حیوانی مفهومی است که هست و مفهوم انسانی مفهومی است که خلق میشود  پرورش می‌یابد و حاصل اختیار است که نتیجه و همزمان عامل آزادی از غریزه است، از همین رو امروزه در جامعه برخی تفکرات، محصولاتی را ارائه میدهند که شما در آن کمبود یا نبود ارزشها و زیبایی های انسانی را مشاهده میکنید محصولاتی چون سبک روابط، پوشاک ، فرهنگ تغذیه و حتی فرهنگ همزیستی، در نهایت این نوع تفکرات تمام انسان را از طریق غرایز حیوانی ارزشگذاری میکند، این روزها کمی سخت است که یک فرد خواستار مشاهده ارزشهای انسانی در سطح جامعه باشد ولی ناامیدی بر او راه پیدا نکرده باشد.

همه فکر میکنند که انسان امروزی موجودی بهتر و آرام تر از انسان دیروزی است اما انسانی که در شرایطی اهلی تر و مدنی تر بیشتر از گذشتگان در جهت آزادی غرایزش متمایل است چگونه در شرایط دشوارتر دیروزی آنهم به همراه وجود عواملی چون رسانه‌ها که مشوق آزادی حیوانی‌اند موجودی خطرناک تر نباشد.

موقت

تعداد یاداشت های وبلاگم با این متنی که البته موقته میشه  هفتاد تا

بنظرم زیاده و باید یه سری قوانین وضع کنم برای خودم، مثلا بگم نباید تعداد یادداشت های منتشر شده بیشتر از مثلا هشتاد تا باشه

شاید این نوع محدودیت برای افزایش کیفیت محتوای وبلاگ الزامیه

 نظر شما چیه؟؟

خود پیش نویسی بود بر یک گفتوگوی نامحقق

سخن بسیار به جملات احساسی موثر ما صدمه میزند از آنجا که سخن بسیار همراه است با احتمال اشتباه بسیار، از سویی انسان هر چه صمیمی تر باشد ناآگاهانه میل به سخن گفتن بسیار با فرد مقابل دارد از آنجا که فکر می‌کند این باعث بیشتر شدن و پایدارتر شدن ارتباط میشود ولی این تنها زمانی درست است که جملات موثر بیشتر شوند و همزمان یگانگی خود را جمله به جمله حفظ کنند و این آسان نیست. پس به جای سخن بسیار بهتر است روی کیفیت جملات کار شود و البته کمیت هم تا حدی مهم است. یکی از راه های موثر که به فکرم رسیده همین پیش نویسی گفتوگو است، این باعث میشود متن گفتوگوی ما متمرکز و دارای محدوده شود، قابل پیش بینی تر شود و حتی با توجه به بازخورد قادرتر به تغییرات لازم روی گفتوگوهای بعدیمان باشیم. توجه شود که در طرز بیان آن توجه و تمرین شود. بهتر است موضوعاتی خوب بر کل سخنانمان برقرار باشد.

اسطوخودوس‌های نامهربان


من باید بمبی رها شده و در حال سقوط بودم، بر روی چمنزاری خیس و تنها ، در آغوش مه ای سرد و گوارا به دور از هر دیده‌ای و هر شنونده‌ای که در خاطر هیچکس نمانم حتی اندک لحظه ای. عجیب و حیرت آور این است که تپش های این قلب، نیمه شب‌ها به کسی که وجود ندارد عشق و معنا می‌بخشد و حیرت‌ آورتر اینکه خود از آن زندگی می‌یابد و این تنها میتواند کار خدا باشد چرا که اوست که از عدم می‌آفریند حال اینکه منظور او چیست عجیب و جادویی است.

هوا آنقدر سرد بود که یک جرعه از آن تب تشنه‌ی خیالم را سیراب می‌نمود  کسی نمی‌تواند منکر زیبایی آن سه برگ سبز مانده در بالاترین شاخه‌ی درخت گیلاس بر زمینه‌ی آسمان خاکستری باشد و برگ‌های زرد افتاده روی سطح سیمانی و خیس به مانند من تب دارند و از آب سرد باران مینوشند این تب تنها مفهومی است که می‌فهمیم.

هر چه به آسمان نگاه کردم هیچ پرنده‌ای ندیدم ولی امروز با صدای گنجشگکی از آنسوی پنجره آغاز شد، کسی پاسخش را نداد و من فکر می‌کنم که او منتظر ماند. گاهی فکر میکنم که دیگر متن کافی است و تا ابد را باید با آهنگی بی کلام و خاموش سپری کرد لمس واقعیت کافی است و حال باید در خیال زنده ماند که زنده تر از این واقعیت خالی است، حال دیگر جیبی پر از مشتی آبنبات شیری و عسلی باید تمام اندوخته انسان برای زندگی‌اش باشد. می‌دانی گنجشک پرنده‌ی زیباییست همانگونه که در کودکی می‌دیدمش و چه قایقی زیباتر از این برگ‌های خشک شناور بر روی آب باران، شاید همین سرمای زمستانی است که به ما زندگی می‌بخشد، شبهایی طولانی برای زندگی در خیالاتی ابدی، خیالاتی که هر دیوانه‌ای باید از این خیالات در جیب خود داشته باشد.

 



#موقت

سلام

این روزها بر خلاف انتظاری که داشتم آزادی خیلی کمی دارم و حتی نمیتونم با خیالی آسوده آهنگ گوش بدم یا حتی یک قسمت از سریال‌های مورد علاقم رو تماشا کنم، این مشکل کمیت زمان مطمئنا تنها نیست بلکه مسئله‌ی کیفیت مصرف زمان هم در میانه به نحوی که انگار مجبورم برخی از سلایقم رو حذف کنم .

به هر حال بگذریم، قصدم از نوشتن این متن موقت این بود و هست که با گفتن یک تصمیم یا خبر به شما تعهد انجام سریعتر و در عین حال کمی با کیفیت تر کاری رو در خودم ایجاد کنم.

مدتی هست که کتابی نسبتا معروف در این روزها خریدم که شاید چند سال دیگه فراموش بشه چونکه هنوز قانع نشدم که کتاب خیلی خوبی باشه، با اینکه کتاب زبان اصله ولی چاپش چندان دلپسند نیست (فونت ریز و غلط املایی زیاد)، خیلی دوست دارم که بعد مطالعه این کتاب ، متنی در مورد قسمتهای اون بنویسم که در ترکیبش نظرات خودم رو هم بگم بنظرم امکان این رو داره که متن خوبی بشه ولی خب شاید کمی طول بکشه چون همین الان وقت کردم بیام و این متن رواینجا بنویسم (ساعت یک بامداده)

فعلا.

#موقت

چرا مردم نمیفهمن که همه چیز قراردادیه؟

چرا فکر میکنن که من برای هر چیزی باید توضیح یا درخواست بدم؟

حتی زمانی که صداقت و دوستی کسی اثبات نشده من خوب برخورد میکنم ولی همه اینها قراردادیه و هیچوقت نمیپذیرم که فردی اینها رو وظیفه یک طرفه من بدونه