ببین من نمیدونم دنیای فلسفی هگل چیه ولی اگه از عقل منظورت بخش خودآگاهه ذهنته. خوب اون بخش کوچکی از ذهن توعه روان تو شامل یک خرد جمعی و به قول معروف پیر داناییه که از گذشتگانت به ارث رسیده و بخشی که سرکوب شده به هر دلیلی بخش های تاریکی از تو که اصلا اجازه پیدا نکردن بیان بیرون و شناخته بشن قطب مخالف هویت جنستی تو anima و animus Self یعنی خود واقعی کامل تو همه ایناست حالا عقل منطقی که روزانه برات کارات و انجام میده بخش کوچیکی از این روانه الان متوجه شدی؟
ممنون از توضیحاتتون و معذرت بخاطر دیرپاسخ گرفتن، با وجود چیزهایی مثل تعارضات درونی در ناخودآگاه و یا همین امکان سرکوب و همچنین رشد در ناخودآگاه عملا شما نمیتونید بگید که خویش از قبل هست و صرفا کشف میشود، مربوط هست ولی قاطع نیست یا به عبارتی یک زیرمسئله هست که پاسخ خودش وابسته به مسئله مادر هست و اینجا نمیتونه مستقل باشه از پاسخ مسئله مادر که بتونه اصلا به مسئله مادر پاسخ بده و حتی بنظرم درست نیست که در این مسئله ناخودآگاه رو از عقل جدا بدونیم ، حتی چیزهایی مفهوم مثل تمایلات، تعریف کننده یک شخص نیست(ولی میتونه محدود کننده باشه) و حتی مفهوم یک عمل یکسان انجام شده توسط افراد متفاوت، بخاطر شرایط متفاوت افراد میتونه مفهومی متفاوت داشته باشه ولی همین هم لزوما کاملا وابسته به ناخودآگاه افراد نیست چرا که خب امکان تناقضات و رشد در ناخودآگاه هست یعنی ناخودآگاه میتونه تاثیر غیرقاطع و غیریکتایی داشته باشه
نه خودت تعریف یا ایجادش نمیکنی از قبل هست فقط کشفش میکنی و بعد برات تعریف شده میشه
در اینصورت پس تکلیف عقل در اینجا چی میشه به قول هگل عقل در خود و برای خود است این عقله که خودشو میسازه، چیزی اگر غیر ما بوده و بدون دخالت ما تعریف شده یا اصلا وجود داشته چه ربطی اصلا به ما داره
تصمیمی تصمیم آزاده که از خود واقعی ایت بیاد همون خودی که بخش زیادیش رو یادت رفته، بخش زیاد دیگرش سرکوب شده وقتی خود آزادت نباشی،خودی که در بند چه لحاظ شده از بیرون چه بند های ذاتی درون. البته لفظ گرفتن اینجا درست نیست چون گرفتن بعضی از این تصمیم های آزاد حریم های بقیه موجودات رو میشکنه پس اینجا منظور فقط آگاهی به اون تصمیم آزاده این که میدونی چی میخوای ممکنه انجامش بدی یا هم ندی و برای رسیدن به این فکر آزاد، برای شناخت خود واقعیت یه مدت کسی باش که نبودی شاید این کس همان تو واقعییه که سرکوب شده اینا از یونگه
برداشت من از نوشته های شما اینه که انسان خودش آزادی رو تعریف میکنه یا به عبارتی انسان آزاد همون انسانیه که خودشه و اینکه شاید مسیر خودبودن دقیقا از جایی شروع میشه که اصلا خودت نیستی شبیه به آغاز یک طغیان عجیب عمیق سریع ترسناک ، غیرقابل سرکوب
آزادی در تصمیم سرچشمه همه آزادی هاست ( البته قابل ذکره که وسیع ترین فرمانروایی انسان محدود به وجود خودشه). پس چطور میشه بر جایی فرمانروایی کرد که هست اما برای تو تعریف نشده؟
ببین من نمیدونم دنیای فلسفی هگل چیه
ولی اگه از عقل منظورت بخش خودآگاهه ذهنته.
خوب اون بخش کوچکی از ذهن توعه
روان تو شامل یک خرد جمعی و به قول معروف پیر داناییه که از گذشتگانت به ارث رسیده
و بخشی که سرکوب شده به هر دلیلی
بخش های تاریکی از تو که اصلا اجازه پیدا نکردن بیان بیرون و شناخته بشن
قطب مخالف هویت جنستی تو anima و animus
Self یعنی خود واقعی کامل تو همه ایناست
حالا عقل منطقی که روزانه برات کارات و انجام میده بخش کوچیکی از این روانه
الان متوجه شدی؟
ممنون از توضیحاتتون و معذرت بخاطر دیرپاسخ گرفتن، با وجود چیزهایی مثل تعارضات درونی در ناخودآگاه و یا همین امکان سرکوب و همچنین رشد در ناخودآگاه عملا شما نمیتونید بگید که خویش از قبل هست و صرفا کشف میشود، مربوط هست ولی قاطع نیست یا به عبارتی یک زیرمسئله هست که پاسخ خودش وابسته به مسئله مادر هست و اینجا نمیتونه مستقل باشه از پاسخ مسئله مادر که بتونه اصلا به مسئله مادر پاسخ بده و حتی بنظرم درست نیست که در این مسئله ناخودآگاه رو از عقل جدا بدونیم ، حتی چیزهایی مفهوم مثل تمایلات، تعریف کننده یک شخص نیست(ولی میتونه محدود کننده باشه) و حتی مفهوم یک عمل یکسان انجام شده توسط افراد متفاوت، بخاطر شرایط متفاوت افراد میتونه مفهومی متفاوت داشته باشه ولی همین هم لزوما کاملا وابسته به ناخودآگاه افراد نیست چرا که خب امکان تناقضات و رشد در ناخودآگاه هست یعنی ناخودآگاه میتونه تاثیر غیرقاطع و غیریکتایی داشته باشه
نه خودت تعریف یا ایجادش نمیکنی
از قبل هست فقط کشفش میکنی و بعد برات تعریف شده میشه
در اینصورت پس تکلیف عقل در اینجا چی میشه به قول هگل عقل در خود و برای خود است این عقله که خودشو میسازه، چیزی اگر غیر ما بوده و بدون دخالت ما تعریف شده یا اصلا وجود داشته چه ربطی اصلا به ما داره
تصمیمی تصمیم آزاده که از خود واقعی ایت بیاد
همون خودی که بخش زیادیش رو یادت رفته، بخش زیاد دیگرش سرکوب شده
وقتی خود آزادت نباشی،خودی که در بند چه لحاظ شده از بیرون چه بند های ذاتی درون. البته لفظ گرفتن اینجا درست نیست چون گرفتن بعضی از این تصمیم های آزاد حریم های بقیه موجودات رو میشکنه
پس اینجا منظور فقط آگاهی به اون تصمیم آزاده
این که میدونی چی میخوای
ممکنه انجامش بدی یا هم ندی
و برای رسیدن به این فکر آزاد،
برای شناخت خود واقعیت
یه مدت کسی باش که نبودی شاید این کس همان تو واقعییه که سرکوب شده
اینا از یونگه
برداشت من از نوشته های شما اینه که انسان خودش آزادی رو تعریف میکنه یا به عبارتی انسان آزاد همون انسانیه که خودشه و اینکه شاید مسیر خودبودن دقیقا از جایی شروع میشه که اصلا خودت نیستی شبیه به آغاز یک طغیان عجیب عمیق سریع ترسناک ، غیرقابل سرکوب
آزادی در تصمیم سرچشمه همه آزادی هاست ( البته قابل ذکره که وسیع ترین فرمانروایی انسان محدود به وجود خودشه). پس چطور میشه بر جایی فرمانروایی کرد که هست اما برای تو تعریف نشده؟
در بند بودن ،بال را می چیند.بال های احساس رو،توان رو و هرچیزی که از درونت نشات میگیرد .شکی درش نیست که در آزادبودن به چشمه ی وجودیمون میرسیم
اصلا چطوری مفهوم آزادی رو تعریف میکنیم وقتی که هنوز خودمون نیستیم