راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

در باز می ماند

یا لطیف...

 

متنی بسیار طولانی نوشته بودم ولی همین  چند خط هم چندان نیاز نبود


 

تصمیم گرفته‌ام که چیزهایی که باید از دستشان بدهم را از دست بدهم و دیگر تقلایی برای بودنشان نداشته باشم، در را باز میگذارم هر که میخواهد ، برود.

 وهمی بی سرزمین هستم،، همان که اگر رفت هم مشکلی نیست، نیازی به دانستنش نیست انگار که احمقی بیش نیست و او نویسنده‌ هیچ یک از خیالات روزانه‌شان نیست، خدا گونه جدا از خیال  و شیطان گونه خارج از حقیقت. فهم مسائل نادرست تقریبا غیرممکن است و من به تازگی این حقیقت را پذیرفته‌ام.

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد