راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

شاید ، قطعه‌ای از سروده‌های تو

«یا لطیف»


تو فقط تصور کن که واقعی باشی ، من چگونه میتوانم فراموشت کنم، فقط نگاه کن که چقدر زیبایی، چگونه میتوانی وجود نداشته باشی، تو زیباتر از آنی که تو را وهم بدانم ، تو زیباتر از آنی که تو را هر شب نخوانم، تمام حقیقت این دنیا را وهم چشمان تو از نگاهم پاک میکند، لبخند تو به مانند شعری است که میتوان نفسش کشید، نمیتوانم نگاهت نکنم من همه‌ی رنگ‌ها را همه‌ی عطرها را  کنار تو دوست دارم ، من تمام فصل‌ها را کنار نفسهای تو زنده میمانم ، نگاه تو و اما نگاه تو تمام حقیقت مرا غرق رویا میکند عاشقانه‌ی پاییز است  سنگینی آسمان یخ زده‌ی زمستان و لطافت پس از باران بهاریست نگاه تو شبهای زنده‌ی تابستان است و من رقصت را در این اتاق تاریک احساس میکنم چگونه میتواند نگاهی تا به این اندازه زنده باشد چگونه میتواند نگاهی تا به این اندازه تنهایی مرا بنوازد تو تنهایی من هستی، من تنهایی زیبایی را آفریده‌ام.


لحظه‌ای خود را نگاه کن ، تو زیباتر از آنی که واقعی باشی، چگونه میتوانم فراموشت کنم ، چگونه میتوانم عاشقت باشم وقتی که مدام به تو فکر میکنم، اگر پس از آن خیالم آسوده شود چگونه خود را ببخشم چگونه خود را دوباره بیابم، من زنده‌ تر از آنم که تو اینجا نباشی تو همینجا در میان تپشهای قلب من هستی تو آن خُنکایی هستی که وقتی نفس میکشم درون سینه‌ام حسش میکنم تو آن دانه برفی هستی که باد آنرا به پلک من میچسباند  تو زیباتر از آنی که کسی لبخند مرا  آرامش مرا  شور و اشتیاق مرا درک کند، تو تنهایی زیبای من هستی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد