راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

برنده و بازندگان

«یا لطیف»

 

«برنده و بازندگان»


انسان هرچه آزادتر میشود حقیقت زندانی بودن خویش را بیشتر درک می‌کند انسانی که در غل و زنجیر است هنوز متوجه میله‌های اطرافش نخواهد شد و انسانی که هنوز اسیر میلهها و دیوارهای مادی است هنوز متوجه میله‌ها و دیوارهای نامرئی نخواهد شد از آنجا که از میان برداشتن تفاوتهای باطنی بسیار مشکل‌تر از پاک‌کردن تفاوت‌های ظاهری است. اختلاف طبقاتی نامرئی موجود در میان افراد جامعه هم زخمی کاری‌تر است بر تن ناقص مفهوم برابری، شما پس از مدتی زندگی خواهید فهمید که نقش پدربزرگتان در زندگی امروزی شما چقدر عمیق است حتی اگر او در قید حیات نباشد، بله انگار که برای حل تفاوت‌های باطنی امروزی گاهی باید به زمان مردگان برگردیم که ممکن نیست و از این رو باید برخی از آنها را بپذیریم برای نمونه نابرابری آموزشی در صد سال پیش و امروز موثر در زندگی ما و انسانهای صد سال بعد است. اجداد شما خانواده شما را ساختند و خانواده شما نگاه شما به وقایع جامعه را، بله بیشتر این اختلافات ادراکی ما بسیار تحت تاثیر گذشته‌ی از چنگ گریخته ماست و از اینجاست که نبردهای زندگی نابرابر است گرچه نتایج می‌تواند متفاوت باشد ولی باید در نظر بگیریم که در حالت عادی اینگونه نمی‌شود حال هر چقدر هم که حالت غیرعادی زیاد باشد. اگر نابرابرید پس نامتعارف بجنگید اگر شما در مسیر باتلاقی قدم برمی‌دارید نمی‌توانید با گام‌های عادی در برابر انسانی که در مقابل مسیری خشک و خوش ساخت دارد پیروز شوید آن هم با گامهایی که تعریف شده توسط او و پدران او هستند، شما علاوه بر مشکلاتی پایه ای‌تر حتی ابزارهای فکری محدودتری نیز دارید اگر او در ابتدای کار خواسته که بر قله‌ی طلایی کوهی برسد شما در ابتدا به دنبال یافتن این بوده‌اید که اصلا چگونه آنجا راه بروید، شاید شما به صورت خدادادی انسان باهوش‌تری باشید ولی باز هم متعارف جنگیدن راه درست پیروزی نخواهد بود چرا که به نوعی گفتم عدالت بازی متمایل به نفع اوست، تو باید از قاعده‌ی او خارج شوی ایدهآل‌های والاتر خودت را بساز و دست از تقلید بردار، متفاوت‌تر از عامه جامعه حرکت کن، هرگز عدالت تعریف شده را باور نکن عدالت واقعی که تعریف نمی‌شود آن هم نزد انسانی که حریص است، به اجدادش و اجدادت بنگر ما نیز روزی خواهیم مُرد و تاکیدی بر صحت این عدالت تعریف شده خواهیم بود، به عبارتی خارج از قاعده و متفاوت از خواسته او فکر کن استعدادهای خود را نگاه کن و هرگز وارد نبردی که عدالتش را تعریف کرده نشو،اینگونه که او را اصلاً نبین و رقابت با او را نپذیر، آن قله طلایی که به تو نشان داده‌اند تنها برای پرت کردن حواس تو از خود است اگر با کسی غیر از خود رقابت میکنی پس دیگر خودت نیستی و از اینجاست که میگویند زمانی قوی‌ترین هستی که خودت باشی.

( یادمان باشد که معمولا سخنان طبقه بالایی را افراد تقریبا هم طبقه خودمان بازگو میکنند، برای مثال"امروزه همه مدرک کارشناسی دارند " یا مثلا "همه دوست پسر/دختر دارند" "همه از اینها میپوشند" "من عاشق پویا هستم" که البته در صحت این شکی نیست)

دیوارها و میلههای مرئی و نامرئی را فراموش نکنیم، حتی اگر خودمان باشیم باز هم داخل جامعه تصرف شده زندگی میکنیم، قشر غالب یا بهتر است بگویم قشر بالادستی شما ترجیح می‌دهد امکانات زیر سلطه‌اش در خدمت او بوده و در خدمت مسیرهای تایید نکرده او نباشند، او دوست ندارد مسیر تعریف عدالت از دستش خارج شود و در نهایت او نبردی می‌خواهد که خود پیروز آن باشد و نیاز به حفظ بازنده‌های درون بازی دارد چرا که خروج آنها یعنی کم قدرت شدن عدالتش و این یعنی سست شدن پیروزی‌ و طبقه‌اش.

هرگز مپندارید که تنها طبقه اشراف را طبقه بالا دستی صدا می‌کنم، نخیر این طبقات بسیار پر تعدادند و تمام جامعه را در بر گرفته‌اند، هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شود چراکه نابرابری‌ها نابرابری‌های دیگری می آفرینند و عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شوند، خود طبقات بالای سر ما طبقات پایینی طبقات بالاترشان هستند و اینگونه ادامه دارد، شاید بگویید که این حالت عادی جامعه است، بله اگر قرار بوده که جامعه جنگل باشد و دوباره بله اگر انسان‌ها برابر نیستند، مطمئن باشید که اگر نابرابری اجباری را مشاهده می‌کنید، آن امروز حاصل عدالت تعریف شده دیروز است آن حاصل روزیست که پدربزرگ شما در جای شما بود و این عدالت تعریف شده را قبول کرده و وارد رقابتی نابرابر و از پیش شکست خورده شد، طغیان نکرد و از بازی خارج نشد به آن قله‌ای نگریست که آنها می‌گفتند، مفهوم مالکیت مطلق را پذیرفت و اینگونه از آنان امر و نهی شنید، حتی پیرمردی آنقدر این مفهوم مالکیت مطلق را باور داشت که قبل از مرگش همسرش را کشت تا بعد از مرگ خودش، آن زن پیر همسر فرد دیگری نشود و کمی بعد خودش را حلق آویز کرد، او به نوعی خود را خدای آن زن می دانست همانگونه که طبقات بالا به ما نگاه می‌کنند و ما نیز گویا این را ناخودآگاه پذیرفته‌ایم و می‌خواهیم با همین عدالت بالا برویم، میخواهیم کمی خدا شویم غافل از اینکه  هیچ انسانی مالکی مطلق نیست غافل از اینکه آن انسان برتر پذیرفته شده در آن بالاست و عدالت نیز برای اوست، گویی که ما می‌خواهیم به حاصل شکست‌هایمان برسیم، مگر حرکت به سوی آن حاصلی جز آن دارد که آن همان شکست ما و برتری انسانی دیگر است و این ادامه دارد و به مرور ما به مانند بالایی‌هایمان می شویم همانگونه که اجدادمان شدند، طبقه‌ی بالادست را پذیرفته و سعی در تشکیل طبقه‌ای پایین دست برای خود می‌کنیم، ما چاره‌ای جز حرکتی نامتعارف نداریم چاره‌ای جز خروج از بازی نداریم، از بازی افراد بالایی، طبقات بالایی و در نهایت جوامع استعمارگر بالایی، آنها همیشه می‌خواهند ما را تعریف کنند ما باید از این بازی‌ها خارج شویم و از سویی به مانند آنها با دیگران رفتار نکنیم.

همیشه از تفاوت‌های عدالت و برابری سخن می‌گویند، میگویند عدالت بالاتر از برابری است ولی اغلب کسی نمی‌گوید عدالت زمانی مفهوم می‌یابد که قبل از آن برابری وجود داشته باشد، با نگاهی خوشبینانه و نسبتا کور عدالت مسخره ما امروزه برابری در مجازات را با منت بر سر ما میکوبد، چرا باید یک فقیر مجازاتی هم تراز با یک غنی داشته باشد، حال که یکی به جبر مجرم است و دیگری به اختیار، حال که قانون اغلب آنگونه تکامل می یابد که اندک اندک فشارش بر گردن ستبر طبقات غنی کمتر و شدت و قدرتش در استخوانهای شکسته طبقات ضعیف بیشتر میشود، از کنار زدن مفهوم برابری با پررنگ کردن شکل نهایی عدالت دور نشویم، میگویند عدالت یعنی رفتار متناسب با عملکرد و مفهوم افراد، آیا انتظار دارید که از زمینی خشک محصولی همانند محصولات زمینی جلگه‌‌ای پدید آید؟ برای این عدالت مهم نیست که شما امکانات برابری نداشته‌اید و این امکانات تنها مسایل مادی نیستند، این عدالت نتیجه را می‌بیند و به نوعی مجبور است در تمام جوامع مجبور است، علتش چیست؟ کسی نمی تواند از گذشته فرار کند شما حتی در گذشته امروزتان را ساخته‌اید، حال جوامع طبقاتی دارند و بر اساس این طبقات گذشته‌ای پر از تفاوت‌ها . چرخه‌ی زندگی در اجتماع حال در میان طبقات جریان دارد یعنی زندگی اجتماعی امروزی خود جبر بر وجود این طبقات دارد شما دیگر نمی توانید برابری را درون جامعه ایجاد کنید چرا که امروز آن در گذشته‌ای نابرابر ساخته شده و امروز نیز گذشته فرداست، همچنین طبقات مبدل به عامل جریان بخشی تعاملات، کنترل ، هماهنگی و در کل زندگی اجتماعی شده است جامعه دیگر نمی‌تواند برابر باشد راه نجات ندارد و بهبودش در مرگش تعریف یافته چرا که بیماری خودش است، شما حتی نمی‌توانید گروهی برای بر هم زدن این قاعده‌ی طبقاتی ایجاد کنید، تمام گروهها محکوم بر کنترل شدن و هماهنگ گشتن هستند عملاً ایجاد گروه به معنا و مفهوم پذیرفتن التزام وجود طبقه است و همیشه همین می‌شود، عده‌ای گروهی می‌سازند و در گذر زمان و به علت اراده بر باقی ماندن در جامعه و کنترل جامعه‌ی طبقاتی خود مبدل بر طبقه‌ای خاص می شوند(ایجاد گروه به نوعی مفهوم پذیرفتن طبقات را داشته و اینگونه قضاوت و عملکردشان را طبقه‌ای میکند) مفهوم گروه یعنی "ما قسمتی از جامعه‌ایم" ، حال چه کنیم ؟.  شما تنها در یک جا می توانید کنترل کامل داشته باشید که آن هم خودتان هستید و این نیز خود بسیار مشکل است و تنها برای آگاهی دادن و آگاهی یافتن می توانید فرد دومی را بپذیرید که این نیز کاری به سختی یک معجزه است، و اما وجود نفر سوم یعنی آنکه شما در اصل تلاش بر این دارید که طبقه‌ای داشته باشید انسان به سختی می‌تواند خود را بشناسد حال پس از شناخت و رها کردن خویش به سختی می‌تواند انسان دیگری را بشناسد چرا که انسان به مانند رودی در مسیر زندگی است و هرگز از حرکت نمی ایستد حتی اگر تمامش را به بطالت بگذراند باز هم در کتاب زندگی‌اش متنی درحال نوشته شدن است، اگر فردی نیّتش و اراده‌اش  بر شناخت و آگاهی یافتن از فرد دوم باشد هرگز فرصت نخواهد یافت که بر رودی سوم نگاه کند و زمانی این اراده بر شناخت و آگاهی باطل نیست که هر دو رود در اندیشه جریان و خروش یکدیگر باشند و به عبارتی یک رود و یک جریان واحده شوند که سعی بر شناخت خویشتن دارد، حال این جدایی چگونه است؟ اغلب انسان‌ها توان خروج از جامعه را ندارند آنها علم یا امکان زندگی وحشی را ندارند، پس درون جامعه اگر ماندید بدانید همیشه وجود طبقات را قوانین نشان نمی‌دهند، به تقسیمات علم و ثروت نگاه کنید اغلب این تقسیمات رابطه مستقیم با یکدیگر دارند ، هر طبقه‌ای برای خود طبقه‌های زیرین می سازد و آن را میان خود و طبقات پایین‌تر قرار می‌دهد تا اینگونه طبقه‌ی خود را در برابر جریانات و سختیهای زندگی محافظت نماید و اینکه مفهوم طبقه برای او چیست را میتوان در متنی جدا مفصل توضیح داد ولی اینجا اینگونه بگویم که طبقه‌ی او برایش شامل مزایا و آسودگی‌هاییست شامل موفقیتهایی سهل و آسان است شامل بردگانی در طبقات زیرین است، اما این طبقات را چگونه به وجود می آورند؟ چگونه علم و ثروت را تقسیم می‌کنند؟ پاسخ عدالت است، گاهی با سریعتر یا کندتر اجرا کردنش،گاهی با اجرای گزینشی آن و گاهی نیز با اجرای همگانی و برابر آن، راستش امروزه دیگر بیشتر این مسیر جبری و خارج از کنترل شده ، از این فساد که مدام به خود می‌پیچد تنها می توانید خارج شوید تنها می توانید ناامیدهایی تنها باشید دیوانگانی شوید که به هیچ وجه نمیتوانید جامعه را قبول کنید ولی در آن به بقای خود ادامه دهید و به وسیله عدالت آن ظلم نکنید بگویید که من دیگر این مرزها را نمی‌پذیرم، می خواهم زندگی کنم ولی نمیخواهم لذاتّم را با تجملاتی که شما می‌خواهید با کتاب ها و باورها و رسانه هایتان به من القا کنید معنا بخشم، می خواهم تمام من از من نشأت بگیرد و معنایم وابسته به چیزی جز خود نباشد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد