ای معنا
چه زیبا و خدا پسند است آتش زدن زمین، و نیکترین اعمال ، آفرینش وحشت. آن آتش سرخی که آسمان را میبلعد، امیدهای کوری فاسد را، جان پیرمردی ترسو را، زشتیهای اغواگر فاحشهای قتال را، همه و همهی این اهانتهای تیز نشسته بر معنای آزدای را، این اهانتهای برخواسته از طمع بر سریر الهی را، همه را میسوزاند. آن خشمی که تو را در بر میگیرد کبریت را که میکشی و دنیا با آن تکه چوب سوزان سقوط میکند، زیر لب میگویی که دیگر کسی آسمان را نمینگرد، مقابلت جهانی است خالی از ابدیت، همه مردهاند، تاریخ را که میخوانی جهان مرده به دنیا آمده بود، کسی معنا نمیخواهد همه مرگ میخواهند، همه از ایستایی زندگی وحشت دارند و لذت، لذت آنها را از شر روزهای ابدی میرهاند و دیگر معنایی نمیبینند تا ابدیت درونشان ریشه نزند، آنها مرگ را میخواهند به دلیل فقدان همان چیزی که در محضر نیستی قربانیاش میکنند، آنها از ابدیت بیمعنا میترسند معنا را پس میزنند تا نیستی را بیابند، از بیمعنایی میترسند و رو به سوی آن میدوند. اینجا برای ما نیست هرگز نبود، طرد شدهایم و دیگر انسان صدایمان نمیکنند، ما نمی توانیم جنگ را فراموش کنیم. کبریت را که میکشی فقط برای اینکه از سرعت مرگش بکاهی ولی او تو را نیز از دست میدهد و پایان.
آن روزی که انسانها تماماً اجتماعی شوند آن روز دیگر جامعه معنایی نخواهد داشت. انسانی که گرسنگیاش را فراموش کرد، انسانی که تنهاییاش را فراموش کرد، چنین انسانی تا ابد گرسنه و تنها بماند، چرا که هرگز نفهمد مفهوم یافتن دنیای حال را دیدن روز ازل و خیره ماندن تا ابد را. انسانها همه چیز را برای خویش میخواهند و مدام لذت میطلبند غافل از شوری آب دریا، آنها آزادی و معنایش را در انحصار خویش میخواهند توهم خدایی بر آزادی را دارند، بردهدارانی هستند که زنجیرهای فحشا را پاره کردهاند و آخرین افسانههای انسانی در نزدشان ساقط شدهاند، دیکتاتوری زن ها آغاز شده و حال نوبت آنهاست تا ساقط شوند، شاید هم بهتر است بگویم آنها نیز ساقط شدهاند. به زودی چیزی از پاکی نخواهیم یافت مگر درون خودمان، محبوس و پنهان پشت صورت سیاهمان.
وقت آن رسیده که تنها شویم نظریه جامعه سقوط کرده انسان باید یا جامعه را ترک گوید یا اینکه طغیان کند که نهایت همان طغیان را نیز همان دل کندن از جامعه میبینم، راه دیگری برای بودن نیست، بودن یا نبودن مسئله همین باقی خواهد ماند. انسان باید به تنهایی قدم بردارد بیآنکه بداند مقابلش شرق است یا غرب جنوب است یا شمال همهی این کلمات معنایشان آلوده و انحصاری گردیده، تو قدم برداری و غرب و شرق نیز باتو بیایند شمال و جنوب نیز همچنین، از خویش خواهی پرسید که اهل کجایی؟ بگو آسمان، به کجا میروی؟ به آسمان، کارت چیست؟ رفتن، نامت چیست؟ ابدیت.