راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

دیکتاتوری ضعف

یا لطیف......



شاید این آخرین باری است که لحضه‌ها را با این املا مینویسم...


=============================


دیکتاتوری ضعف



سالهای بسیاری‌است که در کنجی در سکوت نشسته‌ بودم و فقط میخواستم که این زندگی روزی خودش خسته شود که البته میدانیم هیچ چیز اتفاقی نیست، من نمیتوانم بیش از مقدار زمان خاصی انسانها را تحمل کنم ، اگر میخواهید حدس‌اش بزنید بهتر است بر حسب ثانیه حدس بزنید، بیشترشان علاوه بر اینکه ارزشهایی واضح را مدام مقابل دیگران پایمال و نهی میکنند تا بتوانند بی راهه‌ای برای امیال لجام گسیخته‌شان باز کنند حتی گاهی دست به تعریف ارزشهایی من در آوردی میزنند تا منکری را تا مرز حتی وظیفه نیز برسانند و بیشتر این ضد ارزشهای بی ارزش به مانند مواد تجزیه ناپذیر در کف غبار آلود جامعه می‌مانند و میشوند سنگ بنای اندیشه روزگاران آینده. حال بهتر است این را هم بگویم که من ضد ارزشها را ناشی از فراموشی خویش و وابسته تعریف کردن آن به سطحیات میدانم، مثل این است که بیشتر انسانها درونشان را خالی می‌یابند پس تلاش در فراموش کردنش میکنند در نتیجه خود را با عواملی که در بیرون دیده میشود تعریف میکنند (چرا که برای نادیدنی ها نیاز به درونی غنی دارند) و سپس حتی کلمه یا واضحتر بگویم سوال "خود" را نیز فراموش میکنند و من انسانهایی که با موجودات خیالی نادیدنی زندگی میکنند را والاتر از این قشر میدانم .


بله ،در اتاق زندانی شدن من اتفاقی نبود، شب ها را بیدار میماندم تا فقط برای بیدار ماندن، مقابل رایانه درون اینترنت ، فیلم بازی موسیقی، و تمامشان برایم تکراری بودند حتی اگر همان لحضه ساخته میشدند چون حقیقت برایم آشکار بود، آیا تجربه این را داشته‌اید که چیزی را مدام مصرف کنید فقط برای اینکه تمام شود، مثل غذایی که خوشمزه نیست، بیدار میماندم تا مطمئن شوم که شبها مصرف‌اش متوقف نمیشود و البته بهترین راه برای مصرف ایام تماشای فیلمهای کمدی است حداقل به چیزهایی دردناک میخندی، و من در تبعید بودم تا دیشب، کرونایی که حدود چهار ماه پیش به ناحق تجربه‌اش کردم (از آنجا که بصورت عادی همیشه در قرنطینه‌ام) قوای جسمی‌ام را تحلیل داده و ریزش مویی که بر آن غلبه یافته بودم را اینبار با قدرت بسیار بیشتر برگردانده، آن شب جلوی آینه من ضعف را با چشمانم دیدم، آن دیکتاتوری که مرا در تبعید طعمه‌ای غریب یافته بود، حال مقابل آینه ایستاده بودم و میدیدم، موهای سرم به موازات خطی آنقدر ضعیف و کم تراکم شده اند که با اندک جابجایی آن خط دیده میشود و به مانند موی گربه نازک و شکننده شده‌اند چشمانم که هنوز گیجند رهایشان کن و اما وجودم ، با ذره ای نسیم لرزه به تنم افتاد و قدرتی در کل وجودم نیافتم در راه بازگشت به اتاقم در آینه‌ی تاریکی زندگی را دیدم، چه ها که از دست نداده بودم، در درون باخته و در بیرون از دست داده بودم، و حال این در ذهنم پدید آمده بود که چه کسی مجازات شده؟ من یا بی ارزشی‌ها؟ ، پاسخ " من " بود، آنها حتی قدرتمندتر و وقیح تر شده بودند و در عوض من دیگر نمیتوانستم چیزی را دوست داشته باشم ، مدام به ذهنم فشار می‌آوردم و نمی‌شد، بسیار از دست دادم و ناچیز بدست آوردم، بمانند معاوضه‌ ابد با لحضه بود، ابد میدهی لحضه میگیری آنهم با املای غلط ، به هر حال بگذریم دیشب در آن حال خسته شدم و با تصمیم اینکه فردا بر علیه دیکاتوری درونم برخواهم خواست به همراه ضعف و سردرد خفتم و از صبح زود که همان ساعت هشتو چهل و پنج دقیقه بود(برای پویایی که چند سال پیش ساعت هشت دیرترین ساعت بیداری‌اش بود) برخواسته‌‍ام و تابحال که ساعت ده و پنجاهو هفت دقیقه است شورش موفقیت آمیز بوده و نمیدانم شاید شکست بخورد ولی اینبار جامعه مقصر نیست بلکه من مقصرم با اینکه تا حد بسیاری بی‌گناهم ولی کسی بوده‌ام که ظلم را پذیرفته ، شاید ظلم و بی‌ارزشی‌هایی که جامعه به آن مبتلاست تا حد بسیاری جبر شرایط است چرا که همه‌ی انسان‌ها دارای قوه‌ی بالا اندیشه نیستند و بر عده‌ی انبوه و بسیاری  از جامعه تمایلات حیوانیشان بر عقل و در نتیجه بر وجدانشان چیره است همان عده نیز همانگونه بر عقلای جامعه چیره و جابر گشته‌اند چرا که از نشانه‌های عقل گاهی وجدان و گذشت و تحمل است، بله شاید آن ظلم تقریبا جبر شرایط بوده ولی ظلم پذیری من امری تا حد زیادی اختیاری بوده و در واقع من این را خواسته‌ام، آن فقط بود ولی خواستنش با من بود.


 از همان لحضه که از خواب برخواسته‌ام قدم‌های مبارزه پشت سرهم و هماهنگ می‌آیند حال که این قسمت را مینویسم ساعت یازده و چهلو چهار دقیقه است، گامی دیگر بالاجبار پیش آمد سخت ولی جبرآلود و قاطع بود از این ساعت موجودی مستقل تر شده‌ام اینگونه که از مسئولیت‌هایم در قبال دیگران کمتر و در قبال خویش بیشتر شد. جدا از بحث این گامی که رخ داد، در ادامه متن پاراگراف قبلی بگویم که این طغیان بدین گونه است که تعدادی از عادات و رفتارها و حتی وابستگی ها را بر میگزینم و چندین روز مقابلشان می‌ایستم، میگویند ترک عادت موجب مرض است ولی نه دیگر زمانی خود عادات از امراض بوده یا از ترک عادات نافعه برخواسته باشد مخصوصا اگر بتوان منشی سودمندتر را همزمان جایگزینش کرد ، البته باید بر این مسئله نیز توجه داشت که سودمندی هر چیزی را باید همراه با زیانباری‌اش دید تا برآیندی عاقلانه از تاثیر آن عادت را فهمید و حتی عاداتمان نیز باید با هم هماهنگ باشند و تاثیرات ترکیبیشان را نیز مدام زیر تیغ اندیشه ببریم.


همانگونه که در متن اشاره کردم نمیدانم نتیجه چه میشود چرا که طولانی ترین و سخت ترین جنگی که هر انسانی تجربه‌اش میکند جنگ مقابل خویشتن است با نبردهایی بسیار و در همه جهات و ابعاد، حال این طغیان فقط قسمتی کوچک ولی شاید از مهم‌ترین اجزای آن است و هیچ انسانی نتیجه‌اش را نمیداند پس یکی از وظایف کلی من در زندگی نیز در این امر همراه من است و آن فهمیدن است فهمی که خود مورد اندیشه قرار خواهد گرفت و اندکی فرزانگی از آن حاصل خواهد شد و فرزانگی در خدمت آزادی بیشتر من است چرا که هر چه بیشتر خود را بشناسیم منظورمان از آزادی را نیز بیشتر میفهمیم و حال روز را ادامه میدهم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد