راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند
راز شب

راز شب

شب‌ها دیگر نمیگذرند

پاک نگردد.

در این خواب بد بد، من و تو خوب خوبیم،


گویا این زمین بود که سخنان آدمیان را مینوشت همه قربانی این عصر طوفان‌های سمی شده‌ایم و مسمومیتی معصومانه رویاهای آدمیان را دربر گرفته ، گورکن‌های روزگار، آرزوهایم را در غیابم دفن کردند و حال که این گور را مینگرم آنها مرده‌اند و سرنوشت من جنگ است ، زندگی برای جنگ، نمایشنامه‌ای باب میل شکسپیر فقیر، چه کسی میخواهد در برابر من بایستد که از او به نیکی یاد نخواهد شد، که آخرینشان با این نوشته غریبه نخواهد بود که بر روی جسد سرد زمینی مه آلود، در آن لحضه‌های ساکن دیوانه ، دائمی ترین لحضه‌اش خواهم شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد