«یا لطیف»
و مرگ سختیهایی دارد ، در آن لحضه که میمیریم شاید جسممان شدیدترین زجر موجود را میکشد ولی آیا مرگ فقط همین است؟ خیر شاید بدترین قسمتش این است که ما دنیایی در اصل بیارزش را از دست میدهیم ولی با اینکه بی ارزش هست همه چیزمان را از آن داریم، این دنیا جایی بود که لذت را تعریف کردیم درد را تجربه کردیم خود زندگی را معنی کردیم، در آن به بهشت و یا به پوچی رسیدیم خداهایی ساختیم و یا به خدایی پی بردیم، این دنیا همان جایی بود که عشق را تعریف کردیم و بعد آموختیم ولی قبلاش به آن مبتلا شدیم در این دنیا قانون ساختیم و شکستنش را آموختیم چیزی که خودمان ساخته بودیم ما اینجا تمام معانی را یافتیم و خودمان را اینجا تعریف کردیم ما تمام معانی را از این دنیا داریم ما به گونه ای در این دنیا خدا بودیم، تعریف همه چیز دست ما بود حتی خدایی خودمان حتی اگر خدایی انتخاب میکردیم این انتخاب ما بود این ما بودیم که درست یا غلط ، راست یا دروغ و پوچ یا معنادار را تعریف کردیم ولی آیا این واقعیت است ما میتوانیم واقعیت را هرگونه که میخواهیم تصور کنیم ولی خواستههایمان، خواستههای ما از کجا آمدند شاید زندگی لایه ای دیگر دارد که خواستههای ما را باعث میشود ، چه بخواهیم و چه نخواهیم این زندگی کاملا هم در اختیار ما نیست و اصلا اختیار چیست؟، چیزی که احتمالا از قبل برای ما توسط خواستههایمان تعریف شده و باز هم به این برمیگردیم که خواسته های ما چه هستند، من میدانم که آنها را در اصل ما با دانستنهایمان خلق کردهایم و یا حذف کردهایم، بله در ظاهر باز هم وابسته کامل است به تعریف های ما ولی مسئله این است که تعریف های ما اغلب با واقعیتهایی که از این دنیا میبینیم ارتباط کامل دارد، اینکه دنیا چه میخواهد به ما نشان بدهد و شاید بگویی اینکه ما میخواهیم چه را ببینیم و من در جواب میگویم که دنیا چگونه دیدنی را به ما آموخته، مثلا من نگران آن بچه گنجشکی هستم که هم اکنون زیر درخت انار پرسه میزند چرا که قبل از این من آن گربه زرد لعنتی را دیده ام و تعریف من از گربه را چند صحنه ای که دیده ام را تعیین میکند و این دیدنها هم تاثیراتی دارند که با دانستن های قبلی یا بعدی ما ترکیب میشوند و بنابرین تاثیر متفاوتی میتواند برای هرکدام از ما داشته باشد در واقع در ابتدا چیزی را میبینم که تبدیل به دانسته میشود و این خودش تاثیر میگذارد در دیدنها و دانستنهای بعدی و این دانستنها خواستههای ما را شامل میشوند و خواستههای ما اصول اختیاراتمان را تعریف میکنند و اختیار چیست؟ اختیار خود ماست که در اصل تشکیل دهندهاش دنیای ماست که در اینجا دنیا با زندگی به یک معناست چرا که محدوده تولد و مرگ را در نظر میگیرم ، حال لحضهای به بالای این متن بنگرید ،این خواسته من بود که جمله اول را چگونه ببینم، دنیا کسی است که جبر سختی را بر اختیار تعریف کرده و حتی خودش را برای ما تعریف کرده آن هم توسط خود ما ؛ به هر حال این دنیا چیزی است که به هنگام مرگ از ما جدا میشود، نمیشود گفت که ما دنیا را از دست میدهیم و یا دنیا ما را چون معلوم نیست که ما دنیا را تعریف میکنیم و یا دنیا ما را چرا که ما علاوه بر توانایی دیدن توانایی ندیدن را هم داریم و این ندیدن گاهی ذاتی است و گاهی از دیدنهای قبلی، شاید چیزهای دیگری را دنیا به ما نشان میدهد ولی ما خودمان نمیبینیم، بین اختیار واقعی ما (منظورم اختیاری نیست که دنیا تعریف کرده) و جبر زندگی همیشه جنگ است که جبر زندگی قدرت بیشتری دارد چرا که انسان های بیشتری را در خدمتش دارد ولی قدرت بیشتر به معنای پیروزی نیست، مهم این است که تعریف ما از قدرت و پیروزی چه باشد ما نباید اجازه بدهیم که پیروزی و قدرت در این دنیا تعریف شود چرا که آنوقت نمیتوانیم دو دنیا داشته باشیم و اگر انسان فقط یک دنیا یعنی همین دنیا را داشته باشد یک بازنده است چرا که پیروزی درون این دنیا برای ما نیست برای جبر است چرا که همه چیزش از جبر است و قدرت انسان این است که در بین این همه جبر، اختیاری جدا از اختیاری که جبر تعریف کرده برای خود داشته باشد و اینکه چگونه میتواند چنین کاری بکند باید بگویم که راهی و منبعی به جز خود همین دنیا ندارد، دنیا همیشه نظم ناخواستهای داشته و بی نظمیهای خودخواستهای ، دنیا هیچوقت نتوانسته ازاین نظمهایش رهایی یابد چرا که جبر قدرتمندتری برایش نظمی ذاتی نوشته وچیزی بالاتر از این دنیا وجود دارد و دستی بالاتر از همه دست هاست که میتواند اختیار ما را از این دنیا جدا کند همان قدرتی که میتواند بر جبری که علیه ماست جبر کند وما از کجا به کجا رسیدیم؟، بله و مرگ سختی هایی دارد چرا که معنای زندگی تشکیل شده از سختیهاست و سختی دو حالت دارد یکی در عدم اختیار و دیگری در اختیار کامل که دومی سختتر است اگر درکش کنیم.
پن: این نوشته مربوط به شش ماه پیش میباشد